عنوان ندارد!



نگویم برایتان که تمام این مدتی که ننوشتم داشتم می نوشتم. شب و روز توی مغزم یکی داشت تق تق  دکمه های کیبورد را می زد . هم غمگین .هم خوشحال . هم روزمره های همیشگی . هم غیبت از دسته گل  جدید آشنای دورو نزدیک و میم ش و هم دستور آشپزی. هم صحبت از دلتنگی هم هزار تا چیز دیگر . بگذارید همینطوری هر چیزی که یادم آمد بنویسم!


کیش؟ اگر رفتید در روستای باغو و رستوران بومگردی اش  سمبوسه ی محلی و شیرینی های خوشمزه و نوشیدنی  بخورید برای عصرانه ! می توانید ناهار روز بعدتان را هم همانجا سفارش بدهید.


شامی درست کردم. شامی آرد نخودچی . یک پیاز کوچک را ریز رنده زدم و تفت دادم.بعد یک قاشق رب انار تفت دادم و یک استکان آب جوش ریختم. شامی ها را در این سس چند دقیقه  تفت دادم. با پلوی نرم و کته.اوف . خیلی خوشمزه بود! گرچه از آرمانهای ما به دور بود. هاها


خواب دیدم یک آدمی که خیلی من را قدیمها دوست داشت دعوتم کرد به ناهار . نشستم کنارش و خیلی از روی آداب و آهسته غذا خوردم. بعد از چند قاشق سیر شدم . به من لبخند زد و گفت : آها ! آهسته که بخوری لاغر می شوی (:   از آن روز خیلی یواش غذا می خورم . در تمام مهمانی هایی که رفتیم نفر آخری بودم که تمام کردم غذایم را  .  به حرفش گوش دادم خلاصه !


آشنای دور و نزدیک دوازده سال است که دارد پشت سر من حرف صد من یک غاز می زند.  بعد امسال با خواهر شوهر بزرگ اختلاف پیدا کردند . میم ش پیام داده به خانم زد بگویید بیاید که من از او عذر خواهی  کنم.  چرا؟ چون آشنا خیلی حرفهای زشتی پشت سرش زده !

من هم گفتم شما خودتان قوه ی تشخیص نداشتید که حرفهایی که می زده درست نبوده؟ این به کنار . شما چرا گوش می دادید؟ این هم به کنار. چرا اجازه می دادید این حرفها را بگوید؟ اصلا این هم به کنار. نظرش را گفته. تازه نظر زنهای بیسواد  برای من مهم نیست ! _یک تیر و کلی نشان _ و  وارد بازی یارکشی میم ش نشدم. بکشید همدیگر را  به من چه .


جدا از همه ی اینها وقتی شنیدم چه حرفهایی پشت سرم زده یکی دو روز عصبانی بودم . مثلا گفته بود این زن را از توی دهن گاو بیرون کشیده اند و اگر شوهرش هر کاری بکند حق دارد.همیشه بی نظم است و فلان !   خل شده آشنا؟


زندگی در قفس؟ خیلی سخت است خیلی.آدم گاهی بال به دیوارها می کوبد گاهی از شدت هجوم حس های بد  تمام جانش کشیده می شود اما همیشه در عذاب و اضطرابی ازین کابوس تمام نشدنی و عادت هم نمی کنی




چی بنویسم؟ من خوب می نویسم و میترسم  ازینکه کسی اینجا را بخواند و همزاد پنداری کند. روزها سخت و شبها سخت تر. به خانه ی خودم برنگشتم هنوز و نمی خواهم برگردم اگر چه مجبورم برگردم بالاخره.  پررنگ ترین آدم زندگیم که هیچ وقت پزش‌را نمی دادم  تا کسی دلش نسوزد و از شدت دوست داشتنش از کودکی حس مادری داشتم به او کنارم نیست. چی بگویم یا بنویسم.کاشکی از خواب نبودنش بیدار شوم. 


دارم آرشیو عکسهای چهل ساله ی خانواده را نگاه می کنم که کار خودش است. دایی بیست ساله ام شهید شد. چشم‌ها اشکی اما امیدوار. عموی سی و سه ساله ام مفقودالاثر شد. یادم است چه غمی خانواده ی پدری را گرفت و دلشان میخواست تا ابد کش بدهند غم را. به فاصله ی کمی از آن پدربزرگ و مادربزرگ دق کردند ‌بابا  وقتی بیست و هشت سال داشت نه مادربرایش مانده بود نه پدر. خوب یاد است که بابا چه کرد. چطور آدم ها را دور هم جمع کرد. بچه ی آخر شد بزرگ‌تر یک طایفه. همه را دور هم نگاه داشت.بهانه ی روضه های حضرت زهرا و افطاری بیست و پنج ساله ی ماه مبارک و مهمانی های دوره ای و مسافرت های دسته جمعی  همین بود. آدم‌ها سرحال آمدند و باعشق به بابای من زندگی را ادامه دادند. بعد از جنگ پسر خاله ی بیست و سه ساله ام شهید شد. پسرعمه و داماد عمه هم  . همه قوی بودند. در عکسها لباس سیاه تن کرده اند اما قدرت ایمان و روح بازیگوش زندگی همه را زنده نگاه داشت. من می دانم و من نمی دانم !!این بار چه فرقی دارد که هیچ کسی حالش خوب نیست. بیست و سه روز گذشته است و آدم‌ها لحظه ای  دست از سوختن برنمی دارند .چه خوب گفت آن دخترک مهاجرکه تنها تو یتیم نشدی. طایفه یتیم نشده. شهر یتیم شده است. 

من شهادت می دهم که تمام زندگیت با جان و مالت،با آبرو و اعتبارت،با کلامت،با تدبیرت،با قلب و عاطفه ات برای همه ی ما پدری کردی و برای طایفه پدری کردی و برای شهر پدری کردی و برای وطنت هم .


 روزهای اول این را نوشتم  راستش قصه ی شهادت بابایم به سرانجام رسیده بود و من آنقدر ترسیده بودم که مثل شهری بی دفاع بودم دربرابر دشمن  .انگار سال شصت و پنج باشد و بابای من همان لحظه به دست دشمن شهید شده باشد. 


[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

لوازم آرايشي فلورمار طراحي وب سايت طرح و بنای خشکه چین زورخانه شهدای حسن آباد مشیر مقالات و کتاب هاي دامپزشکي دستپخت 20 کپشن آموزش فتوشاپ